خب بالاخره یکم افتادم تو سرازیری :)
باورم نمیشه اینقد دونگی کردم این هفته ،کارایی رو انجام دادم که برام مثل یه غول بودن و انجام دادنشون غیر ممکن بود،اما انجام شد
این هفته بک گراند گوشیم این بود.واقعا بهم روحیه داد و بعد از انجام هرکدومشون یه لبخند میزدم و با خودم میگفتم دیدی انجام شد :)
از خودم خیلی راضی هستم.تازه شدم اون محدثه ای که دلم میخواد باشم.
بغض گلومو فشار میده :(
فکر نمیکردم اینقدر ن جهزیه ام بیخود باشه که تقریبا همه وسایل رو ن بدون اینکه حتی یه کدومشو ببینم و برای زندگیم انتخابش کنم
خیلی ناراحتم.خیلی زیاد
کاش میشد ول کرد این زندگی رو تا خودشون جای من زندگی هم کنن.
امشب دلم خیلی گرفته
از سطحی بودن زندگی شخصی و زندگی مشترک خسته شدم
از روزمرگی و یه زندگی حیوونی داشتن خسته شدم
چند وقته نه تنها درجا میزنم بلکه دارم روز به روز پسرفت میکنم و افسردگی مجدد داره بهم غلبه میکنه
و از شانس افتضاح من یه شوهری گیرم افتاده که هیچ درکم نمیکنه و فقط بلده درد به دردام اضافه کنه .
نمیدونم چیکار کنم
میترسم به روزای سیاه دو سال پیش برگردم. نمیخوام افسردگی زندگیمو تباه کنه
باید بگردم دنبال یه راه برای خلاصی.
چند هفته ای میشه به شدت تحت فشار درسهام و هرچی میدوم و تلاش میکنم باز هم به نتیجه ای که دلمو راضی نمیرسم و شب
موقع خواب همش کلافه ام
میدونم ترم سختی دارم میدونم آدما توی سختی رشد میکنن اما بعضی وقتا واقعا احساس میکنم بریدم مثل همین امشب که زدم
زیر گریه .
ولی خوبی این روزای سخت اینه که بهم فهموند زیادم بی اراده نیستم .روزهایی بود که بیش از ۱۲ ساعت پشت لپ تاپ نشسته
بودم و پروژه انجام میدادم. این یعنی اینکه من میتونم
شاید بعد از مدت ها این اولین باری بود که نسبت به خودم احساس خوشایندی داشتم .
درباره این سایت